نوروز 95 دخترمون
چه سال خوبی بود سال 94 چقدر متفاوت گذشت و از همه مهمتر چقدر من رو متفاوت کرد .وجودم سرشار از شوقه با وجود خستگی این روزها خواب به چشممنمیاد.و اینها همه به خاطر وجود توست.تو عضو سوم خانواده ما که دومین بهار زندگیت رو در آغوش ما تجربه میکنی.دختر عزیزم بدون که ما همیشه در کنارت هستیم و بزرگترین آرزومون دیدن خوشبختیته. &nbs...
نویسنده :
مامان صنم
18:53
17ماهگی شیرینی زندگیمون
این روزها سرم خیلی شلوغ پلوغ بود .کاهای عید و شیطونیای کوچولو از یه طرف .از طرف دیگه سفر مامان جون به هلند و اینکه سعی میکردیم روزای قبل رفتن همش با هم باشیم...باورم نمیشه که انقدر سریع داره بزرگ میشه ماشالا. گرچه بودنش در کنارمون انقدر شور و شادی بهمون بخشیده که نیازی به هیچ بهانه ای نیست.. ...
نویسنده :
مامان صنم
20:37
16 ماهگی مربا
مثل برق و باد داره میگذره روزا وقتی بهش نگاه میکنم باورم نمیشه این همون موجود کوچولوییه که چند وقت پیش با تکوناش تو شکمم ذوق زده میشدم.واقعا چقدر زود میگذره ولی از همه مهمتر اینه که خوب میگذره خیلی خوب... امیدوارم خدا حسرت مادر شدن رو به دل هیچ کس نزاره. ...
نویسنده :
مامان صنم
18:57
15ماهگی و دومین یلدای توت فرنگی
مامانی من آمادم بریم خونه ی دلدا(دلسا) وای که چقدر دلسا جون و دوست داری ...
نویسنده :
مامان صنم
17:41
13و14ماهگی آرمیتا گلی
چقدر خوبه که کنارمی عزیزمی.چه خوبه که داری بزرگ میشی و با بزرگ شدنت بیشتر دلم برای داشتن غنج میره.عاشقتم دختر کم روز عاشورا و رفتن به خونه ی مادر جون واای مگه آماده میشدی بریم &nbs...
نویسنده :
مامان صنم
17:15
تولد 1 سالگی موش موشک ما
همه دقایق مانده از زندگی ام به همراه عاشقانه ترین بوسه های زیبا هدیه ای برای روز تولد تو . . . روز زمینی شدنت مبارک 8 اردیبشت تولد یکی یه دونه ی ما بود روزی که ما 1 سال تمام منتظرش بودیم و روز شماری میکردیم با بابایی از دقتی که به دنیا اومده بودی برا اونروز تو زهنمون برنامه ریزی میکردیم.تم مینی موس رو برا موش موشکمون انتخاب کردیم.الهی فدات بشم یه عالمه مهمون دیده بودی تو خونمون و شوکه شده بودی ولی خدارو شکر اصلا اذیت نکردی.تزیین کیکت رو هم مامانی برات کرده بود.خیلی روز خوبی بود و خیلی خوش گذشت.کیک کوچولو رو نگه داشتم برا خودت که فردای تولد به اون روز انداختی و کلی کیف کردی. &nb...
نویسنده :
مامان صنم
16:34
11 ماهگی و سفر به مشهد
.دخترم خیلی وقته که فرصت نمیکنم بیام و خاطراتتو برات بنویسم این روزا ماشالا انقدر شیطون شدی که نگو .وقتی شبها میخوابی انقدر خسته ام که فقط چند دقیقه ای قبل از خواب فرصت انجام کاری برای خودم رودارم.اما تو اون چند دقیقه هم معمولا عکسای آرمیتا گلی رو تماشا میکنم .دلتنگت میشم وقربون صدقه کارها و تک تک اعضات میرم...مادر شدن یعنی تا ابد صید صیادی شدی که دلت بندشه و دامی هم اگر نباشه قصد فراری نیست... اوایل شهریور94 با مامان جون اینا 12 روز رفتیم مشهد که برگشتنی هم از طرف شمال برگشتیم که یه شب هم رفتیم خونه ی خاله ی مامان.خلاصه سفر عالی بود وکلی خوش گذشت .  ...
نویسنده :
مامان صنم
18:34